حرف های سپید

دلنوشته های مادرانه برای پری رویاهام

حرف های سپید

دلنوشته های مادرانه برای پری رویاهام

روزمرگی هام 5

بازم اومدم تا بگم بگم از این روزای زندگی از روزمرگی هام 

از روزایی که همش تکراریه و فقط داره میگذره

این ماه خیلی ماه پر دردسری بود برام 

همه چی از اون آنفولانزای کزایی شروع شد دو هفته خونه مامان افتادم به خاطرش خیلی حالم بد بود.

بعدشم که عود کردن افسردگیو ترس از تو خونه موندن از خونم بد میومد

تا میومدم تو خونم انگار در و دیوار خونه دهن باز میکردن و میخواستن قورتم بدن حالم از وسایل خونم حتی از شوهرم بهم میخورد دوباره بدو بود پا میشدم میرفتم خونه مامان

دیگه دیم حالم داره خیلی بدتر میشه رفتم پیش یه دکتر اعصاب و روان به خاطر سابقه افسردگی حاد مجبور شدم که هر چه سریعتر برم  چون میترسیدم مثل قبل بشم

بگذریم رفتم پیش دکتر و با حرف زدن  واینا گفت وسواس فکری گرفتی

سعی کن زیاد تو خونه تنها نمونی 

منم کارم شد هر روز برم خونه مامان و خونه خواهرم

صبح تا عصر وتو خونه می موندمو عصری شوهری قبل اینکه بره سرکار منو میبرد خونه خواهرم آخر شب میومد دنبالم با هم برمیگشتیم خونه

گاهی هم نمیومدو میگفت بمون همونجا تا حالت بهتر بشه

با دارویی که دکی داد حالم کم کم بهتر شد و دیگه بیشتر میتونستم تو خونه خودم بمونم

چند روزی هم هر روز با خواهری میرفتیم بازار و کمی حالم بهتر شد

دیگه الان چند روزه کلا خونه ام و شبا هم خونه می مونم و حالم بهتره اما هنوز افسرده ام و همش دلم آشوبه

دیگه خودمو با خیاطی سرگرم میکنم

خیلی بهترم وقتی خیاطی میکنم .

واسه خواهرزاده م کت و سارافون دوختم و واسه خودمم مانتو ،سارافون و یک کت و پیراهنم میخوام بدوزم واسه عیدم .

امشب یهویی یاد وبلاگم افتادم  دلم خواست بیام بنویسم 

این روزا یه کم با همسری خوب نیستیم همش به هم میپریم و سر چیزای کوچیک بحثمون میشه

منم کلا تو سکوتم مثل همیشه 

دیروز بحثمون سر این بود که چرا غذام خوشمزهه نشد البته از نظر همسری داشت بهونه میگرفت از حرفاش معلوم بود

حس میکنم فقط میخواد ابراز وجود کنه  وبگه منم هستم منو بببین ر صورتی که من همه حواسم بهش هست 

اونی که به توجه و محبت احتیاج داره منم

فردا دوباره وقت دکتر دارم پیش روانپزشکم اما دکی گفته بود با همسرت بیا ولی همسری نمیاد میگه من به مشاوره احتیاج ندارم منم تصمیم گرفتم نرم و فقط با افسردگی مبارزه کنم که بهم غلبه نکنه و منم مغلوبش نشم تا دارو مصرف نکنم

وگرنه اگه افسردگی  بهم غلبه کنه و پیروز بشه ومنو از پا بندازه دارو با دز بالا باید مصرف کنم و اونوقتم پروژه نی نی کلا باید فراموش بشه .

ولی خب همسری دلش نی نی میخواد منم دارم به خاطرش مبارزه میکنم.

وای چقده حرف داشتم.


نظرات 3 + ارسال نظر
marzi پنج‌شنبه 13 اسفند 1394 ساعت 15:57 http://rozegaremarzi.blogsky.com

سلاااااام.
خوبی عطی جون؟

سلام عزیزم خوبم .خودت خوبی؟

زینب چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 18:14 http://www.rozhayentezar.niniweblog.com

سوری سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 07:22

عطی جون.........

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.