حرف های سپید

دلنوشته های مادرانه برای پری رویاهام

حرف های سپید

دلنوشته های مادرانه برای پری رویاهام

روزمرگی هام 6

سال جدید داره میاد

همه جا پر از شورو حال عیده .همه ی مردم با یه حالی دارن خودشونو برای روز نو و سال نو و بهار آماده میکنن.

به استقبال بهار رفتن چقدر زیباست.

این روزا دارم خونه تکونی میکنم و خرید و بازار رفتن

وای که چقدر من این بازار رفتنا رو دوست دارم

با همه ی اینکه من بهارو دوست دارم و عید ولی امسال نتونستم هفت سینمو آماده کنم مجبورم از همون وسایل قبلیم هفت سینمو آماده کنم حتی نشد که خودم سبزه بکارم

روز اول عید بعد تحویل سال عازم سفریم.من و همسری با هم میخوایم اولین سفر دو نفرمونو بریم .

قراره بریم تهران خونه جاریم .

ان شاءلله که به سلامت بریمو برگردیم. و همه ی مسافرا به سلامت برگردن.

بالاخره تونستم با خودم و حسم کنار بیامو و تصمیم گرفتم بعد 13 به در درمانمو شروع کنم

الان بالاخره بعد چندماه عقب انداختن این ماه درست روز 28 سیکلم پری شدمو خیلی خوشحالم.خسته شده بودم از بس عقب مینداختم.

این روزا یه کم بین منو همسری رابطمون خوب نیست.

ان شاءلله به زودی این مشکلمونوم حل بشه.

واسه همه آرزو های بهترین ها رو دارم تو این روزهای آخر سال.

روزمرگی هام 5

بازم اومدم تا بگم بگم از این روزای زندگی از روزمرگی هام 

از روزایی که همش تکراریه و فقط داره میگذره

این ماه خیلی ماه پر دردسری بود برام 

همه چی از اون آنفولانزای کزایی شروع شد دو هفته خونه مامان افتادم به خاطرش خیلی حالم بد بود.

بعدشم که عود کردن افسردگیو ترس از تو خونه موندن از خونم بد میومد

تا میومدم تو خونم انگار در و دیوار خونه دهن باز میکردن و میخواستن قورتم بدن حالم از وسایل خونم حتی از شوهرم بهم میخورد دوباره بدو بود پا میشدم میرفتم خونه مامان

دیگه دیم حالم داره خیلی بدتر میشه رفتم پیش یه دکتر اعصاب و روان به خاطر سابقه افسردگی حاد مجبور شدم که هر چه سریعتر برم  چون میترسیدم مثل قبل بشم

بگذریم رفتم پیش دکتر و با حرف زدن  واینا گفت وسواس فکری گرفتی

سعی کن زیاد تو خونه تنها نمونی 

منم کارم شد هر روز برم خونه مامان و خونه خواهرم

صبح تا عصر وتو خونه می موندمو عصری شوهری قبل اینکه بره سرکار منو میبرد خونه خواهرم آخر شب میومد دنبالم با هم برمیگشتیم خونه

گاهی هم نمیومدو میگفت بمون همونجا تا حالت بهتر بشه

با دارویی که دکی داد حالم کم کم بهتر شد و دیگه بیشتر میتونستم تو خونه خودم بمونم

چند روزی هم هر روز با خواهری میرفتیم بازار و کمی حالم بهتر شد

دیگه الان چند روزه کلا خونه ام و شبا هم خونه می مونم و حالم بهتره اما هنوز افسرده ام و همش دلم آشوبه

دیگه خودمو با خیاطی سرگرم میکنم

خیلی بهترم وقتی خیاطی میکنم .

واسه خواهرزاده م کت و سارافون دوختم و واسه خودمم مانتو ،سارافون و یک کت و پیراهنم میخوام بدوزم واسه عیدم .

امشب یهویی یاد وبلاگم افتادم  دلم خواست بیام بنویسم 

این روزا یه کم با همسری خوب نیستیم همش به هم میپریم و سر چیزای کوچیک بحثمون میشه

منم کلا تو سکوتم مثل همیشه 

دیروز بحثمون سر این بود که چرا غذام خوشمزهه نشد البته از نظر همسری داشت بهونه میگرفت از حرفاش معلوم بود

حس میکنم فقط میخواد ابراز وجود کنه  وبگه منم هستم منو بببین ر صورتی که من همه حواسم بهش هست 

اونی که به توجه و محبت احتیاج داره منم

فردا دوباره وقت دکتر دارم پیش روانپزشکم اما دکی گفته بود با همسرت بیا ولی همسری نمیاد میگه من به مشاوره احتیاج ندارم منم تصمیم گرفتم نرم و فقط با افسردگی مبارزه کنم که بهم غلبه نکنه و منم مغلوبش نشم تا دارو مصرف نکنم

وگرنه اگه افسردگی  بهم غلبه کنه و پیروز بشه ومنو از پا بندازه دارو با دز بالا باید مصرف کنم و اونوقتم پروژه نی نی کلا باید فراموش بشه .

ولی خب همسری دلش نی نی میخواد منم دارم به خاطرش مبارزه میکنم.

وای چقده حرف داشتم.


روزمرگی هام 4

نمیدونم چرا چیزی واسه گفتن ندارم همش میام ک بنویسم 

از خودم بگم اما وقتی میام و شروع به نوشتن میکنم می بینم ک چیزی ندارم بگم

این روزا هم داره مثل باقی روزا میگذره و خبری نیست

همشم سرم گرم کارای هنریه ک اگه اینا نبود من دیگه واقعا کلافه میشدم

12 روز از موعد پری میگذره ولی خبری ازش نیست  وقت دکتر گرفتم واسه دوشنبه تا ببینه چه مرگم شده

ماه پیش گفته بود تنبلی تخمدان گرفتم  اینم  شده قوز بالا قوز

اصلا حوصله دکتر رفتن و درمان و دارو رو ندارم

هیچی دیگه همینا بود اینم از روزمرگی های امروز من

روزمرگی هام3

این روزا آرومم یه آرامشی تو وجودمه که واقعا ترسناکه

به قول فامیل دور به طرز دلهره آوری آرومم و داره بهم خوش میگذره فکر کنم قراره بمیرم

یا شایدم واقعا آرومم و باورم نمیشه 

از بس تو اضطراب،ترس  و نگرانی بودم آرامش داشتن برام غیر قابل باور باشه

ناراحتم از اینکه ماه رمضون تموم میشه اما خوشحالم هستم که امسال هم تو لیست خدا بودمو تونستم یه کم به خدا نزدیکتر بشم 

خدایا شکرت بابت این آرامش و خوشبختی

این آرامشو به همه بده 

روزمرگی هام 2


این روزا خیلی خسته ام 

همشم سرم درد میگیره مثل اینکه روزه داره اذیتم میکنه

به خاطر سنگ کلیه ای هم که دارم یه کم اذیت میشم

خیلی خسته ام و همش دلم میخواد بخوابم

جمعه هم افطار خونه مادرشوهر دعوتیم وااااااااااااااااااااااااای من اصلا حوصله اونجا رو ندارم متنفرم ازشون 

خیلی عصبی ام 

اما با همه این ها بعد به مدت طولانی میخوام یه کم خودمو تحویل بگیرم و برم بازار و چند دست لباس بگیرم

خیلی وقته یه خرید درست و حسابی نرفتم

22 تیر هم تولد همسریه من هنوز تصمیم نگرفتم براش چه کادویی بگیرم 

دوستاشم دعوت دارم خداروشکر تو خونه نیست به پیشنهاد همسری قراره شامو رستوران بخوریم و کیکو بگیریم بریم منطقه تفریحی کنار دریاچه 

هنوز نتونستم تصیمیم بگیرم واسه رفتن به دکتر 

یه سری علایما هست که داره نگانم میکنه حس میکنم یه مشکل اساسی دارم اما ترسی تو وجودمه که نمیذاره تصمیم قطعی واسه رفتن به دکتر رو بگیرم